کلاس آخر



کارش شده بود حرف بَری»

حرف های پدرش را به مادرش

و مادرش را به پدرش می بُرد

گُلاب خانوم و منصور خان دعوا کرده بودند

و چند روزی می شد که قهر بودند

- البته من ابله ام چون دعواشان را باور کرده بودم-

این وسط زهره، بیچاره شده بود

هی حرف می بُرد هی حرف میاورد

سهیل هم لم داده بود

و داشت به ریشِ پدر و مادرش می خندید.


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دلنوشته های من دانشنامه فرش خرید نمک ماشین ظرفشویی دین رسانه ای ناگفته های پنهان زندگی دانلود پروژه دانلود هر گونه کتاب ، پایان نامه ، سورس کد ، مقاله خرید اینترنتی مواد اولیه قنادی| خرید مواد اولیه قنادی| خرید لوازم قنادی پیله دَر